کد مطلب:246055
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:179
صبح امروز اتفاق غریبی رخ داد،اسماعیل، پسر عباس هاشمی می گوید
من به بهانه ی عید دیدنی به محضر امام شرفیاب شدم.
پس از سلام و تبریك عید، اشاره كردم به دست تنگی ام.
امام ما، جواد، سجاده اش را كنار زد، دست به زیر خاك برد، مشتی خاك برداشت و در دست من ریخت.
خاك نبود، طلا شده بود آن خاكها كه دست امام به آن خورده بود.
از امام تشكر كردم و مستقیم به بازار طلافروشان رفتم.
«شانزده مثقال طلای ناب»
این را ترازو و محك طلافروشان نشان می داد. [1] .
[ صفحه 95]
[1] حديقه الشيعه - مقدس اردبيلي - صفحه ي 682.